به قلم دكتر رضا راست منش، دكتراي تخصصي تغذيه و رژيم درماني
فكر كردن و فعاليت هاي فكري و شغل هايي كه فكري هستند به انرژي بيشتري نياز ندارند.
از نظر فيزيكي، كار زماني انجام مي شود كه جسمي كه جرم دارد، جا به جا شود يعني p= m*v
وقتي كه فكر مي كنيم ملكول هايي به كم وزني تنها چند كيلودالتون مسافتي به كوتاهي چند ميكروآنگستروم جا به جا مي شوند. يعني نروترانسميترها مسافت بين سلول هاي عصبي را طي مي كنند. حتي وقتي چندين ساعت فكر مي كنيم، تفاوت شگرفي در ميزان خونرساني قسمت هاي يادگيري مغز رخ نمي دهد جز اينكه اين بار فعاليت ها سازمان يافته تر انجام مي شوند و اينكه فقط اندكي افزايش در تبادل نروترانسميترها بين سلول هاي مغز رخ مي دهد. با اين حال، به علت كم وزن بودن نروترانسميترها و كوتاه بودن فاصله بين سلول هاي عصبي، باز هم نهايتا بيلان و مجموع انرژي مصرف شده، به اندكي 4 كيلوكالري به ازاي دو ساعت مطالعه عميق است! يادمان باشد كه هر حبه قند 4 كيلوكالري انرژي دارد!
پس مي بينيد كه فكر كردن و فعاليت هاي فكري و شغل هايي كه فكري هستند به انرژي بيشتري نياز ندارند.
حال سوال اين است كه چرا واقعا در عمل هنگام فعاليت فكري احساس مي كنيم گرسنه مي شويم؟
وقتي مطالعه مي كنيم -مخصوصا اگر اين مطالعه يا كار فكري خوشايندمان نباشد و اجباري و صرفا به دليل وظيفه باشد- لذت مغز از آزادي كه قبلا داشت محدود مي شود و مغز مجبور است فعالتي را انجام دهد كه خيلي به ذايقه اش خوش نمي آيد. به خاطر خلاء لذتي كه به وجود آمده، مغز در يك اقدام سازشي با ايجاد حس گرسنگي، شرايطي پديد مي آورد تا فرد سراغ غذا و مخصوصا شيريني برود تا با دشت كردن لذت شيريني، خلا پديد آمده ناشي از اين اجبار را جبران كند. پس اين حس كاذب است.
ولي چرا اين حس نهادينه و واقعي مي شود؟ چون ما بلافاصله با يك تلنگر گرسنگي سريع تسليم مي شويم و بلافاصله غذا يا شيريني مي خوريم و مغز شرطي مي شود چون مي بيند با كمترين تلنگري كه وارد مي كند ما جايزه اش را مي دهيم. اگر فقط يكي دوبار تسليم نشويم و به مغز جايزه ندهيم اين حس كاذب به مرور سركوب مي شود و ديگر با مطالعه و فعاليت فكري مغز بهانه غذا و شيرين نمي گيرد!